کد مطلب:122834 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:276

در بیان مختصری از فضائل و مکارم اخلاق آن سرور
صاحب كشف الغمه از كتاب حلیه الأولیاء روایت كرده است كه روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حضرت حسن علیه السلام را بر دوش خودسوار كرد و فرمود هر كه مرا دوست دارد باید كه این را دوست دارد، و از ابوهریره روایت كرده است كه می گفت هیچ وقت حسن علیه السلام را نمی بینم مگر آنكه اشك چشمم جاری می شود و سببش آن است كه روزی حاضر بودم در خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم كه حضرت حسن علیه السلام دوید و آمد تادر دامان حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نشست پس آنحضرت دهان او را باز كرد و دهان خود را به دهان او برد و می گفت: خداوندا! من دوست می دارم حسن را و دوست می دارم دوست او را و این را سه مرتبه فرمود. و ابن شهر آشوب فرموده كه در اكثر تفاسیر وارد شده كه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم حسنین علیهماالسلام را به دو سوره قل اعوذ برب الناس و قل اعوذ برب الفلق تعویذ می كرد و به این سبب آن دو سوره را معوذتین نامیدند. و از ابی هریره روایت كرده كه دیدم حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم لعاب دهن حسنین علیهماالسلام را می مكید چنانچه كسی خرما را بمكد و روایت شده كه روزی حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله و سلم نماز میكرد كه حسنین علیهماالسلام آمدند بر پشت آن حضرت سوار شدند چون سر از سجده برداشت با نهایت لطف و مدارا گرفت و بر زمین گذاشت چون باز به سجده رفت دیگر بار ایشان سوار شدند چون از نماز فارغ شد هر یكی را بر یكی از رانهای خودنشانید و فرمود هر كه مرا دوست بدارد باید كه این دو فرزند مرا دوست بدارد. ونیز از آن حضرت روایت شده كه فرمود حسنین علیهماالسلام دو گوشواره عرشند و فرمود كه بهشت با حق تعالی عرض كرد كه مرا مسكن ضعفاء و مساكین قرار داده،حق تعالی او را ندا فرمود كه آیا راضی نیستی كه من ركنهای ترا زینت داده ام به حسن و حسین علیهماالسلام پس بهشت بر خود بالید چنانكه عروس برخودمی بالد! و از ابوهریره روایت شده كه روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم برفراز منبر بود كه صدای گریه ی دو ریحانه ی خود حسنین علیهماالسلام را شنید پس بی تابانه از منبر به زیر آمد و رفت ایشان را ساكت گردانید و برگشت و فرمود كه ازصدای گریه ی ایشان چندان بی تاب شدم كه گویا عقل از من برطرف شد. واحادیث در باب محبت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم نسبت به حسنین علیهماالسلام و سوار كردن ایشان را بر دوش خود و امر به دوستی ایشان نمودن و گفتن آنكه حسنین علیهماالسلام دو سید جوانان اهل بهشتند و دو ریحانه و گل بوستان منند در كتب شیعه و سنی زیاده از حد روایت شده. و در باب احوال جناب امام حسین علیه السلام نیز چند حدیثی مناسب با این مقام ذكر می شود. و از «حلیه ی ابونعیم» نقل شده كه حضرت حسن علیه السلام می آمد بر پشت وگردن حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم سوار می شد گاهی كه آنحضرت در سجده بود و حضرت او را برفق و همواری از دوش خود می گرفت.گاهی مردم بعد از فراغ از نماز عرض كردند: یا رسول الله! شما نسبت به این كودك به طوری مهربانی می كنید كه با احدی چنین نمی كنید، فرمود: این كودك ریحانه ی من است، و همانا این پسر من سید و بزرگوار است و امید میرود كه حقتعالی به بركت او اصلاح كند بین دو گروه از مسلمانان. شیخ صدوق از حضرت صادق علیه السلام روایت كرده كه فرمود: پدرم از پدر خودخبر داد كه حضرت امام حسن علیه السلام در زمان خود از همه مردمان عبادت وزهدش بیشتر بود و افضل مردم بود و هرگاه سفر حج می كرد پیاده می رفت و گاهی با پای برهنه راه می پیمود، وهرگاه یاد می كرد مرگ و قبر و بعث و نشور و گذشتن برصراط را گریه می كرد و چون یاد می كرد عرض اعمال را بر حق تعالی نعره می كشید و مدهوش می گشت و چون به نماز می ایستاد بندهای بدنش می لرزید بجهت آنكه خود را در مقابل پروردگار خویش میدید و چون یاد می كرد بهشت و دوزخ را اضطراب می نمود مانند اضطراب كسی كه او را مار یا عقرب گزیده باشد و از خدا مسئلت می كرد بهشت را و استعاذه می كرد از آتش جهنم، و هرگاه در قرآن تلاوت می كرد. یا ایها الذین آمنوا می گفت لبیك اللهم لبیك و در هیچ حالی كسی او را ملاقات نكرد مگر آنكه می دید كه مشغول به ذكر خداوند است و زبانش از تمام مردم راستگوتر بود و بیانش از همه كس فصیح تر بود الخ. و در «مناقب» ابن شهر آشوب و «روضه الواعظین» روایت شده كه امام حسن علیه السلام هرگاه وضو می ساخت بندهای بدنش می لرزید و رنگ مباركش زرد می گشت! سبب این حال را از آنحضرت پرسیدند، فرمود: سزاوار است بركسی كه می خواهد نزد رب العرش به بندگی بایستد آنكه رنگش زرد گردد و رعشه در مفاصلش افتد. چون به مسجد می رفت وقتی كه نزد در میرسید سر را به سوی آسمان بلند می كرد و می گفت: الهی ضیفك ببابك یا محسن قد اتیك المسیء فتجاوز عن قبیح ماعندی بجمیل ما عندك یا كریم. یعنی ای خدای من این میهمان تو است كه به درگاه توایستاده ای خداوند نیكو كار به نزد تو آمده بنده ی تبهكار پس در گذر از كارهای زشت و ناستوده ی من به نیكیهای خودت ای كریم. و نیز ابن شهر آشوب از حضرت صادق علیه السلام روایت كرده است كه جناب امام حسن علیه السلام بیست و پنج مرتبه پیاده به حج رفت، و دو مرتبه و بروایتی سه مرتبه مالش را با خدا قسمت كرد كه نصف آن را خود برداشت و نصف دیگر را به فقراء داد. و در باب حلم آنحضرت از كامل مبرد و غیره نقل شده كه روزی آن حضرت سوار بود كه مردی از اهل شام آن حضرت را ملاقات كرد و بیتوانی آنحضرت را لعن و ناسزای بسیار گفت و آن حضرت هیچ نفرمود تا مرد شامی ازدشنام دادن فارغ شد آنگاه آن جناب رو كرد به آن مرد و بر او سلام كرد و خنده نمود و فرمود: ای شیخ گمان می كنم كه غریب می باشی و گویا بر تو مشتبه شده باشد امری چند پس اگر از ما استرضا جوئی از تو راضی و خشنود می شویم و اگرچیزی سئوال كنی عطا می كنیم و اگر از ما طلب ارشاد و هدایت كنی ترا ارشادمی كنیم و اگربار برداری بطلبی عطا می كنیم واگر گرسنه باشی ترا سیر می كنیم و اگربرهنه باشی تو را می پوشانیم و اگر محتاج باشی بی نیازت می كنیم و اگر رانده شده ای ترا پناه می دهیم و اگر حاجتی داری حاجتت را برمی آوریم و اگر بار خود را به خانه ی ما فرود می آوری و میهمان ما باشی تا وقت رفتن برای تو بهتر خواهد بود زیرا كه ما خانه ی گشاده داریم و جاه و مال فراوان است. چون مرد شامی این سخنان را از آن حضرت شنید گریست و می گفت: كه شهادت می دهم كه توئی خلیفه الله در روی زمین و خدا بهتر میداند كه رسالت و خلافت رادر كجا قرار دهد و پیش از آنكه ترا ملاقات كنم تو و پدرت دشمن ترین خلق بودید نزد من و الحال محبوبترین خلق خدائید نزد من پس بار خود را به خانه آن حضرت فرود آورد و تا در مدینه بود مهمان آن جناب بود و از محبان و معتقدان خاندان نبوت و اهل بیت رسالت گردید. شیخ رضی الدین علی بن یوسف بن المطهر الحلی روایت كرده كه شخصی خدمت جناب امام حسن علیه السلام آمد و عرض كرد: یابن امیرالمؤمنین ترا قسم می دهم بحق آن خداوندی كه نعمت بسیار به شما كرامت فرموده كه به فریاد من رسی ومرا از دست دشمن نجات دهی چه مرا دشمنی است ستمكار كه حرمت پیران را نگاه نمی دارد و خردان را رحم نمی نماید. حضرت در آن حال تكیه فرموده بود چون این بشنید برخاست و نشست و فرمود: بگو كه خصم تو كیست تا از اودادخواهی نمایم،گفت دشمن من فقر و پریشانی است حضرت لختی سر به زیرافكند پس سر برداشت و خادم خویش را طلب داشت و فرمود آنچه مال نزد توموجود است حاضر كن او پنج هزار درهم حاضر ساخت فرمود بده اینها را به این مرد پس آن مرد را قسم داد و فرمود كه هرگاه این دشمن تو بر تو رو كند و ستم نماید شكایت او را نزد من آور تا من دفع آن كنم. و نیز نقل شده كه مردی خدمت امام حسن علیه السلام رسید و اظهار فقر و پریشانی خویش نمود و در این معنی این دو شعر بگفت:



لم یبق لی شیء یباع بدرهم

یكفیك منظر حالتی عن مخبری



الا بقایا ماء وجه صنته

الا یباع وقد وجدتك مشتری



حضرت امام حسن علیه السلام خازن خویش را طلبید و فرمود چه مقدار مال نزدتو است؟ عرض كرد دوازده هزار درهم فرمود بده آن را به این مرد فقیر و من از اوخجالت می كشم، عرض كرد دیگر چیزی از برای نفقه باقی نماند! فرمود: تو او را بفقیر بده و حسن ظن به خدا داشته باش حق تعالی تدارك می فرماید پس آن مال را به آن مرد داد و حضرت او را طلبید و عذر خواهی نمود و فرمود ما حق ترا ندادیم لكن به قدر آنچه بود دادیم، و این دو شعر در جواب شعرهای او فرمود:



عاجلتنا فاتاك وابل برنا

طلا ولو امهلتنا لم تمطر



فخذ القلیل وكن كانك لم تبع

ما صنته وكاننا لم نشتر



و علامه مجلسی ره از بعضی از كتب معتبره نقل كرده كه روایت كرده ازمردی كه نام او نجیح بوده كه گفت دیدم جناب امام حسن علیه السلام را كه طعام میل می فرمود و سگی در پیش روی او بود و هر زمانی كه آن جناب لقمه ای برای خود برمی داشت مثل آنرا نیز برای آن سگ می افكند من گفتم یابن رسول الله! آیا اذن می دهی كه این سگ را از نزد طعام شما دور كنم؟ فرمود بگذار باشد چه من از خداوند عزوجل حیا می كنم كه صاحب روحی در روی من نظر كند و من چیز بخورم و به او نخورانم! و ایضا روایت كرده اند كه یكی از غلامان آن حضرت خیانتی كرد كه مستوجب عقوبت شد حضرت اراده كرد او را تأدیب فرماید غلام گفت والكاظمین الغیظ حضرت فرمود: خشم خود را فرو خوردم گفت والعافین عن الناس فرمود ترا عفوكردم و از تقصیر تو درگذشتم گفت والله یحب المحسنین فرمود كه ترا آزاد كردم و ازبرای تو مقرر كردم دو برابر آنچه را كه به تو عطا می كردم. ابن شهر آشوب از كتاب محمد بن اسحق روایت كرده كه بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هیچ كس به شرافت و عظمت جناب امام حسن علیه السلام نرسید و گاهی بساطی برای آن جناب بر در خانه می گسترانیدند و آن حضرت ازخانه بیرون می شد و بر روی آن می نشست پس هركس كه از آنجا عبور می كرد به جهت جلالت آن حضرت می ایستاد و عبور نمی كرد تا آنكه راه كوچه از رفت و آمد مسدود و منقطع می شد، حضرت كه چنین می دید داخل خانه می شد و مردم پراكنده می شدند و در پی كار خویش می رفتند، و همچنین در راه حج هر كه آن جناب را پیاده می دید به جهت تعظیم آن حضرت پیاده می گشت. و ابن شهر آشوب در مناقب اشعاری از آن حضرت نقل كرده كه از آن جمله این دو شعر است:



قل للمقیم بغیر دار اقامه

حان الرحیل فودع الاحبابا



ان الذین لقیتهم وصحبتهم

صاروا جمیعا فی القبور ترابا



علامه مجلسی ره در جلاء فرموده كه شیخ طوسی بسند معتبر ازحضرت صادق علیه السلام روایت كرده است كه دختری از حضرت امام حسن علیه السلام وفات كرد گروهی از اصحاب آن حضرت تعزیت برای او نوشتند پس حضرت در جواب ایشان نوشت: اما بعد رسید نامه ی شما به من كه مرا تسلی داده بودید در مرگ فلان دختر من، اجرمصیبت او را از خدا می طلبم و تسلیم گشته ام قضای الهی را و صابرم بر بلای او، به درستی كه به درد آورده است مرا مصائب زمان و آزرده كرده است نوائب دوران ومفارقت دوستانی كه الفت با ایشان داشتم و برادرانی كه ایشانرا دوست خود می انگاشتم و از دیدنشان شاد می شدم و دیدهای ایشان به ما روشن بود. پس مصائب ایام ایشان را بناگاه فرو گرفت و مرگ ایشان را ربود و به لشكرهای مردگان بردند پس ایشان با یكدیگر مجاورند بی آنكه آشنائی در میان ایشان باشد و بی آنكه یكدیگر را ملاقات نمایند و بی آنكه از یكدیگر بهره مند گردند و بزیارت یكدیگرروند با آنكه خانه های ایشان بسیار به یكدیگر نزدیكست خانه های ابدان ایشان از صاحبانش خالی گردیده و دوستان و یاران از ایشان دوری كرده اند، و ندیدم مثل خانه ی ایشان خانه ای و مثل قرارگاه ایشان كاشانه ای در خانه های وحشت انگیز ساكن گردیده اند و از خانه های مألوف خود دوری گزیده اند، دوستان از ایشان بی دشمنی مفارقت كرده اند وایشان را برای پوسیدن و كهنه شدن در گودالها افكنده اند، این دختر من كنیزی بود مملوك و رفت براهی مسلوك كه پیشینیان بآن راه رفته اند وآیندگان بآن راه خواهند رفت والسلام.